ادامه فصل 16
تنبيه
در اينجا تنبيه تذييلی است بر مباحث همين فصل [ فصل 16 ] . در اين
فصل در ضمن مثالها گفته شد كه : آن چيزهائی كه حادثند ، از قبيل نفس و
صورت و عرض هستند . در اين تنبيه میخواهد اجمالا اشاره ای به فرق ميان
نفس و صورت [ وعرض ] بكند . تفصيل اين مطلب در جای ديگری بيان خواهد
شد .
فرق ميان صورت و نفس و عرض چيست ؟
وجه اشتراك ميان صورت و عرض اين است كه هر دو حال در ماده هستند ،
يعنی نحوه وجودشان نحوه وجودی است كه نيازمند به موضوع هستند ولی در عين
حال با هم فرق دارند . موضوع عرض از خود عرض بی نياز است ولی موضوع
صورت به صورت نيازمند است . بلكه نياز موضوع صورت به صورت از نياز
صورت به موضوعش بيشتر است .
و اما فرق ميان صورت و نفس چيست ؟ نفس در عين اينكه به اعتباری
صورت است ولی با صورت فرق دارد ، آن فرق را با اين تعبير بيان میكنند
كه صورت فعليتی است كه برای موضوع و برای ماده پيدا میشود و در ماده
است ، يعنی حلول دارد در ماده ، حلول سريانی . يعنی ساری است در ماده
به سريان خود ماده ، به تبع خود ماده . ولی نفس در عين اينكه به ماده
تعلق دارد ، فی الماده نيست .
اين بحث كه صورت ساری است در ماده و چگونگی اين سريان ، به تفصيل
در مبحث جواهر و اعراض اسفار مطرح شده است . در اينجا همين قدر گفته
است كه در نحوه تعلق نفس به بدن " فيئيت " صدق نمی كند ، بلكه "
معيت " صدق میكند .
مناط احتياج به ماده
بحث ديگری كه در تنبيه مطرح شده اين است كه آنچه كه به ماده احتياج
دارد از دو جهت ممكن است احتياج داشته باشد .
يكی اينكه احتياج به ماده به علت احتياج به مرجح وجود است ، يعنی شرط
تحقق آن است . چون علت تامه تام الفاعليه است و اگر تحقق شیء نيازمند
شرطی باشد كه مرجح وجود آن بر عدم گردد ، در صورت تحقق آن شرط ، از
ناحيه واجب الوجود افاضه وجود میشود . پس چيزهائی كه به ماده احتياج
دارند . اعم از عرض و صورت و نفس ، يك جهت احتياجشان از نظر "
مرجحيت " است .
و علاوه بر اين نياز ، صورت و عرض ( البته در متن اسفار از عرض اسم
برده نشده است ) نياز دارد به ماده از جنبه ديگری و آن جنبه تشخص است
( 1 ) . يعنی در عوارض خاصی كه برای صورت پيدا میشود ، در اين عوارض
تابع ماده است ، همچنانكه ماده در تقوم احتياج به صورت دارد ( 2 ) .
بنابراين ، اين امور در مرجحيت ، احتياجشان به ماده مانند يكديگر است
ولی صورت اضافه بر اين جهت از جهت تشخص هم احتياج به ماده دارد .
مرحوم آخوند نحوه احتياج نفس به بدن و اينكه چگونه تعلقی است تعلق نفس
به بدن و چگونه ماده به نفس متعلق است را به مباحث نفس " اسفار "
ارجاع میدهند .
در آخر همين تنبيه تذكر میدهند كه امكانی كه در ماديات وجود دارد و
اسمش را امكان استعدادی گذاشتيم ، در مبدعات و مجردات نيست . امكان
در اينها همان امكان ذاتی است كه صرفا يك مفهوم عقلی محض است و
عينيت خارجی ندارد .
اينكه مرحوم آخوند گفتند كه نفس و صورت از نظر مرجحيت وجود به ماده
احتياج دارند ، بهتر اين است كه كلمه مرجح را به كار نمی بردند ، چون
مرجح در جائی گفته میشود كه نسبت يك شیء فی حد ذاته با دو شیء ( مثلا
وجود وعدم ) مساوی باشد و در اين صورت اگر چيزی پيدا شد كه آن نسبت را
به طرف يكی از آن دو چيز ترجيح داد ، به آن " مرجح " میگوئيم . مرجح
به خوبی بر مقتضی وجود شیء ، در اجزاء علل ، صادق است . چون مقتضی ،
وجود مقتضا را افاضه میكند . [ ولی ] در مورد شرائط ، مخصوصا شرائطی كه
به قابليت قابل برمی گردد مثل امكان استعدادی ، بايد گفت اين شرائط ،
تازه شیء را به سر حد امكان میرسانند . ممكن الوجودها ، اگر نحوه وجودشان
تعلقی باشد ، در صورت نبودن مادهای كه امكان استعدادی آنرا دارد ، اصلا
امكان وجود ندارند و بلكه ممتنعالوجودند . و بعد از اينكه همه اين شرائط
پيدا میشود تازه می رسند به امكان . بنابراين اگر بگوئيم ماده شرطی است
كه با آن شرط امكان وجود پيدا میكند بهتر است از اينكه بگوئيم ماده مرجح
وجود صورت و نفس است . مرجح بايد در ناحيه علل فاعلی به كار رود
فصل ( 16 ) فی ان كل حادث يسبقه قوشالوجود و مادش تحملها
كل مالم يكن يسبقة قوش الوجود فيستحيل حدوثه ، و كل كائن بعد ما لم يكن
بعدية لايجامع القبلية فانه يسبقه مادش ، و ذلك لانه قبل وجوده يكون ممكن
الوجود لذاته ، اذ لوكان ممتنعالم يكن يوجد أصلا ، ولو كان واجبا لم يكن
معدوما ، فامكان وجوده غير قدرشالفاعل عليه لان كون الشیء ممكن الوجود
حالة له بالقياس الی وجوده لاالی أمر خارج عنه ، فاذن لامكان وجوده حقيقة
يسبق وجودها وجود ذلك الممكن ، و هذا الامكان عرض فی الخارج ليس من
الامور العقلية المحضة والاعتبارية الصرفة لانه اضافة ما منسوبة الی ما هو
امكان وجوده ، فيكون الاضافة مقومة له ، وليس امكان الوجود المطلق ( 1 )
جوهرا ولا عرضا غير نفس الاضافة ، ولو كان الامكان جوهرا لكان له وجود خاص
مع قطع النظر عن الاضافة ، ولو كان كذلك لكان قائم الوجود بذاته لامنشأ
لامكانه ( 2 ) ، و كذا لوكان عرضا قارا ( 3 ) فقد
علم أنه ليس لامكان الوجود مطلقا ( 4 ) وجود فی الخارج ثم يعرض له
الاضافة من خارج ( 5 ) بل الموجود من امكان الوجود هو الامكانات المخصوصة
حتی يكون مضافا مشهوريا ( 6 ) لاحقيقيا فهی أعراض لموضوعات ، والاضافة
مقومة لامكان وجود
كذا ، والجوهر لايقومه العرض فهو عرض ( 7 ) فيجب أن يكون موجودا فی
موضوع ، فلنسم هذا الامكان قوشالوجود ، و حامله موضوعا و مادش و هيولی
باعتبارات ( 8 ) ، فهذا الامكان أمر وجودی و ان صحبه العدم ( 9 ) ، و هو
عام عموم التشكيك ( 10 ) مثل
الوجود المطلق يدخل تحته معان هی امكانات مجهولة الاسامی يعبر عنها
بامكان وجود كذا و كذا ، فاذن كل حادث قد سبقهالمادش ، و المادش هی سبب
من أسباب الحدوث ( 11 ) ، و حيث يكون حدوث و كون و فساد يجب أن يكون
الهيولی للكائن والفاسد واحدش والا لكان يلزم حدوث الهيولی رأسا ، و هذا
محال لانه يلزم أن يكون الهيولی الحادثة يسبقها امكان الوجود فيكون
لامكانها هيولی اخری فيتسلسل ، و هذا محال الا علی وجه ستقف عليه ( 12 )
من تجددها مع تجدد الصورش علی الاتصال .
[ برهان مبدعية موضوع الامكان ]
وأعلم أن موضوع الامكان يجب أن يكون مبدعا ( 13 ) و الا يسبقه موضوع آخر
( 14 ) و كذلك الی ما لانهايةله ، لانه متی فرض كذلك يلزم أن يسبق
للامكان امكان ( 15 ) و مما يجب أيضا أن يعلم أن الامكان الذی يعدم مع
الفعل فله سبب و
لامحالة يكون حادثا ، ويسبقه لامحالة امكان آخر ( 16 ) سبقا زمانيا الی
لانهاية ، ثم الهيولی ( 17 ) و كذا كل مادش بما هی مادش لها قوش أن يصير
بالفعل شيئا لاعلی أن يوجد ، و امكان الصورش هو أن يوجد لاعلی أن يصير
بالفعل شيئا فانها هی فعل .
[ رفع شبهة اضافةالموجود الی المعدوم ]
فنقول : ( 18 ) ان امكان وجودالصورش صفة موجودش فی هيولاها اذا عقلت
تلك الصفة عقلت أنها امكان وجودالصورش ، مثال ذلك سعة الحوض ( 19 )
فانها صفة للحوض ، فاذا أحضره الذهن و أحضر قدر ما يسعه من الماء كانت
امكان وجود الماء
كذا صحن الدار صفة الدار ، فاذا عقل و عقل مايسعه من الرجال كان امكان
وجودهم . فبهذا ينحل شبهة من يقول : ان الموجود كيف يكون مضافا الی
المعدوم ؟ فان حدالمضاف كون الشیء بحيث اذا عقل ، عقل معه اتصاف اليه
، و أن قيل ( 20 ) ان سعة الحوض وصحن الدار كل منهما معنی وجودی ،
والقوش معنی عدمی ، كان ( 21 ) كل منهما بالقياس الی مايسعه و هو الماء
مثلا لاالی الوجود هو معنی عدميا ، والقوش التی هی بالاطلاق معنی عدمی ( 22 )
هی ما يكون بالقياس الی الوجود مطلقا .
[ الفرق بين الصورش و النفس ]
تنبيه : ان بعض الحوادث يكون امكان وجوده بأن يكون موجودا فی المادش
، و بعض الاشياء يكون امكان وجوده بأن يكون مع المادش لافيها . فالاول
كالصور
يحتاج اليها للحدوث ، و زيادش التحقيق فی هذا المعنی و حل الشبهة فی
سببية المادش للنفس مما سنذكره فی باب بيان بقائها بعدالموت . واعلم
أن المفارق المحض لاامكان له بحسب الواقع ( 28 ) و الا لكان لوجوده حامل
( 29 ) و انما امكانه اعتبار صرف يعتبره الذهن عند ملاحظة ماهية كلية له
فيجد نسبتها الی الموجود بالامكان كما مر